خاطرات تلخ وداع با خواهرم، دردهای پنهان خانواده آذرنگ
حمیدرضا آذرنگ از لحظههای تلخ وداع با خواهرش شیما و دردهای پنهان خانوادهاش روایت میکند
حمیدرضا آذرنگ از خاطرات تلخ وداع با خواهرش شیما و دردهای پنهان خانوادهاش در مصاحبهای روایت میکند.

حمیدرضا آذرنگ، متولد ۱۳۵۱ در تهران، نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر تئاتر است. او در رشته روانشناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن فارغالتحصیل شده است و در سال ۱۳۷۶ مدرک کارشناسی خود را دریافت کرده است. آذرنگ با خانم ساناز بیان ازدواج کرده و صاحب دو پسر به نامهای بامداد و هیراد است. خانم بیان نیز در حوزه تئاتر نویسنده و کارگردان میباشد.
در خاطرات خانوادگی، فردی تعریف میکند که خواهرش شیما در کودکی، در حدود ۶ سالگی، کودکستان میرفته است. روزی شیما پشت کولر آبی منتظر زهره، خواهر دیگرش، نشسته بوده است. شیما از زهره خواسته بود که چیزی بخورد و بیسکوئیتی دراز کرده بود، اما هنگام تلاش برای گرفتن بیسکوئیت، دستش برقگرفته و زمینگیر میشود. زهره با فریاد کمک خواسته و خواهر دیگرشان، که ۷ ساله بوده، او را روی وانت خوابانده و برده است.
در زمانی دیگر، فرد در چهارم دبیرستان بوده و برای امتحان میرفته است که خبر میدهند دست شیما در کولر برقگرفته است. پدرش خواب دیده بود که شیما مرده است، و مادرش او را راهی کرده تا امتحانش را بدهد. در مسیر، فرد متوجه میشود که دختر آذرنگ، شیما، در حال مرگ است؛ او در بیمارستان، با حالت وخیم، زیر دستگاه اکسیژن قرار دارد. پدرش که تلاش میکرد، به شیما اکسیژن برساند، موفق نمیشود و نهایتاً خبر میدهند که شیما فوت کرده است.
این خاطرات تلخ، در ذهن فرد باقی مانده است؛ او در گورستان اندیمشک، زمانی که پدرش همراه شیما بود، شاهد بود که او به سمت غسالخانه میرفت. او در آن زمان، پدر نداشت تا احساسات او را درک کند، اما شبها، زمانی که دستهایش را به دیوار میکوبید، فریاد میزد که دیوارها را بشکنید.