چرا اعتماد مردم به رسانه ملی در ایران کاهش یافته است؟
چرا تلویزیون در ایران دیگر مرجع اعتماد نیست؟ تحلیل بحران رسانه ملی و نقش پلتفرمهای دیجیتال
تحلیل بحران رسانه ملی در ایران، نقش پلتفرمهای دیجیتال، کاهش اعتماد عمومی و راهکارهای بهبود رابطه با مخاطب در فضای رسانهای امروز

سمیه خاتونی: مخاطب ایرانی امروز در میان دو قطب قرار گرفته است؛ از یک سو تلویزیون و از سوی دیگر پلتفرمهای دیجیتال، که هر کدام با ارائه سرگرمیهای سطحی و کمعمق تنها بخش کوچکی از نیازهای فرهنگی و معرفتی او را برآورده میکنند. در این وضعیت بحرانی، نه رسانه ملی توانسته است جایگاه خود را به عنوان مرجع حفظ کند و نه فضای آزاد پلتفرمها، محتوای غنی و فرهنگسازی مطلوبی ارائه میدهد.
در گفتوگو با کیوان کثیریان و منوچهر اکبرلو، به بررسی علل این خلأ فرهنگی و رسانهای پرداختیم و راهکارهای ممکن برای برقراری ارتباط واقعیتر با مخاطب را بررسی کردیم. کیوان کثیریان، روزنامهنگار، منتقد و اهل فرهنگ است. او که رویکرد تلویزیون در سالهای اخیر را نقد میکند، عملکرد پلتفرمها را قابل دفاع نمیداند.
کثیریان بر این باور است که محبوبیت پلتفرمها به دلیل نبودن تلویزیون است، اما این به معنای مطلوب بودن شبکه نمایش خانگی نیست. او معتقد است که تجربه چندساله پلتفرمها برای تبدیل شدن به مرجع رسانهای کافی نبوده و هنوز باید فرصت بیشتری به بخش خصوصی داده شود، بهویژه آن بخشهایی که برای سریالسازان و برنامهسازانی که از تلویزیون دور ماندهاند، فرصت بوجود آورد.
کثیریان معتقد است که بوقچی نمیتواند با تکیه بر ادعاهای خود، مخاطب را حفظ کند.
مخاطب ایرانی امروز در وضعیت نیمهتمامی رسانهای قرار گرفته است. از یک سو، تلویزیون با رویکردی ایدئولوژیک، ارتباط با مخاطب را محدود میکند و از سوی دیگر، شبکههای نمایش خانگی تنها به تولید محتواهای سطحی و سرگرمیهای کممحتوا محدود شدهاند؛ به جز چند برنامه معدود که تلاش در ارتقای دانش فرهنگی یا ترویج گفتمان دارند. در چنین فضایی، مخاطب گویی از هر دو طرف طرد شده است؛ نه با تلویزیون ارتباط برقرار میکند و نه در برنامههایی مانند «جوکر» یا «کارناوال» نشانهای از تحلیل، تفکر یا آگاهی میبیند. این وضعیت چه عواملی دارد و چه راهحلی برای برونرفت از آن وجود دارد؟
در عوض، تلویزیون به جای پذیرش نقد، پشت دیوار اتهامزنی مخفی شده و هر صدای انتقادی را با برچسبهای سیاسی سرکوب میکند. اگر کسی سیاستهای برنامهسازی را نقد کند، فورا متهم میشود به همسویی با بیگانگان. این سیاستهای حذف و ایدئولوژیکسازی، در سالهای اخیر در نهادهای رسمی هم دیده شده است. انتقاد از دولت، فرد را ضدانقلاب معرفی میکند، و پرسش درباره مشکلات عمومی مانند قطع برق و آب، تلقی میشود همنوا با دشمنان. این فضای تنگنظرانه، اصلاح داخلی را دشوار کرده و رسانه ملی را از وظیفه اصلیاش، یعنی ایجاد گفتوگو و آگاهیبخشی، دور ساخته است. تلویزیون همچنان بر تکرار این رویکرد اصرار دارد.
آیا چنین رفتاری میتواند به اصلاح امور یا جلب اعتماد مجدد مخاطب منجر شود؟ رسانهای که روایتها را دستکاری میکند، حقیقت را مخدوش میسازد و از شفافیت فاصله میگیرد، دیگر مرجعیت خود را از دست میدهد. طبیعی است که در این شرایط، اعتماد عمومی به رسانههای خارجی افزایش مییابد. مردم ناچار به رجوع به منابع خارجی میشوند، در حالی که جایگزین داخلی واقعی چه میتواند باشد؟
خوب است بدانیم که خلافگویی تنها در جعل خبر نیست، بلکه در لایههای مختلف ساختار رسانه ریشه دارد؛ در روابط، روایتها، شخصیتپردازیها و حتی در تاریخنگاری. وقتی رسانهای اعتماد خود را از دست میدهد، مردم ناگزیر به سمت رسانههای دیگر میروند.
در این میان، پلتفرمها و شبکههای نمایش خانگی در حوزه سرگرمی، کمکم جایگاه خود را نزدیکتر به زندگی مردم پیدا میکنند و صداقت بیشتری در نمایش واقعیتهای اجتماعی دارند. هرچند این رسانهها لزوما آگاهیبخش نیستند، اما در قالبی واقعگرایانهتر ظاهر میشوند. البته باید توجه داشت که بخش خصوصی به دنبال سود است و اگر کیفیت مطلوبی نداشته باشد، به فروش نمیرسد. این انگیزه اقتصادی، در نهایت منجر به تولید محتواهای بهتر میشود. اما تلویزیون، که با بودجه عمومی اداره میشود، برایش اهمیت ندارد که برنامههایش دیده میشود یا نه، چون هدف اصلیاش بازگشت سرمایه نیست.
بنابراین، فاصله میان حقیقت و رسانه ملی، مهمترین عامل جدایی است. رسانه ملی به جای ایفای نقش یک نهاد اطلاعرسان، بیشتر به عنوان یک بوق تبلیغاتی برای جریانهای سیاسی خاص عمل میکند که نه پایگاه مردمی دارد و نه اعتماد عمومی را جلب میکند. این وضعیت باعث شده است که مردم دیگر علاقهای به تماشای تلویزیون نداشته باشند.
یکی از نکات عجیب این است که چرا در مقطع اخیر، حمله به صداوسیما اینقدر برجسته شده است، در حالی که در همین زمان، حملات اسرائیل در جنگ دوازدهروزه، به خانهها و زندگی مردم، چندان پوشش داده نشدند. این تفاوت رویکرد نشان میدهد که عملکرد تلویزیون بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد تا رسانهای. تلویزیون به جای تحلیل، صرفا شعار میدهد و برنامههایش شبیه سخنرانیهای دولت یا وزارت خارجه است. کار رسانه باید تحلیلگر، مناظرهگر و ارائهدهنده داده باشد، نه تنها تریبونی برای سخنرانیهای سیاسی.
پنهان کردن پشت تصویر مجریانی که انگشتشان را بالا میگیرند و ادعا میکنند «اسرائیل ما را بمباران کرده، پس حق داریم»، نشانگر منطق رسانهای نیست، بلکه تبلیغات دولتی است. وظیفه صداوسیما این است که مسائل را بزرگنمایی نکند و موضعگیری مستقل داشته باشد. متأسفانه، در چند دهه گذشته، مرجعیت این رسانه کاهش یافته و کمتر از ۱۰ درصد مردم به آن اعتماد دارند.
بر اساس تجربیات من و بسیاری دیگر، امروزه بیشتر مردم به سمت پلتفرمها گرایش یافتهاند. سریالها و مسابقات این پلتفرمها تاثیر بیشتری دارند و دیده میشوند، در حالی که محصولات تلویزیون، حتی با هزینههای کلان، کماثر هستند و مردم کمتر به آن رجوع میکنند. این تغییر چگونه ارزیابی میشود؟
این موضوع کاملا صحیح است. تفاوت تماشای سریالهای پلتفرمها و تلویزیون بسیار واضح است. مسابقات و برنامههای تلویزیونی نیز همین وضعیت را دارند، اما پلتفرمها با هزینههای کمتر، تاثیرگذاری بیشتری دارند. به همین دلیل، هنرمندان یکییکی به شبکههای نمایش خانگی مهاجرت میکنند، چون اعتبار و جذابیت آنها بیشتر شده است.
امروز کمتر کسی حاضر است در تلویزیون کار کند، مگر با دستمزدهای نجومی و در موارد بسیار خاص. زمانی، تلویزیون سرمایهگذاریهایش را جبران میکرد، اما حالا اعتبار خود را از دست داده است. مجریان و برنامهسازان قدیمی رفتهاند و اگر از مردم بخواهید پنج مجری فعلی را نام ببرند، شاید یکی دو نفر را بشناسند، و آن هم با کیفیت پایینتر نسبت به گذشته.
مشکل اصلی تلویزیون این است که چون بودجهاش از بیتالمال است و ارقام بزرگی در اختیار دارد، اهمیتی نمیدهد که مردم برنامههایش را تماشا میکنند یا نه. تمرکزش بر رضایت نهادهای خاص است، نه مخاطب. این رویکرد غیردقیق، تلویزیون را در مسیر نابودی قرار داده است. ادعای پربینندهترین بودن، تنها تبلیغات است و بدون سند، ارزش ندارد.
در مقابل، پلتفرمها بیشتر بر جنبه سرگرمی تمرکز دارند، اما در عین حال، تلاش میکنند محتواهای متنوع و باکیفیت تولید کنند. نمونههایی مانند برنامه «اکنون» نشان میدهد که میتوان در این فضا، سطح برنامهها را ارتقا داد و نمونههای موفقی ایجاد کرد.
اکبرلو معتقد است که هیچ چشمانداز جدی و پایدار برای توسعه و ترویج فرهنگ در حال حاضر وجود ندارد.
منوچهر اکبرلو، منتقد و تحلیلگر باسابقه در حوزه تئاتر و رسانه، در این مصاحبه به بررسی چالشها و تناقضهای فضای رسانهای امروز در ایران میپردازد. او با نگاهی موشکافانه وضعیت تلویزیون، شبکههای نمایش خانگی و هنرهای نمایشی را ارزیابی میکند و از کاهش اعتماد عمومی، محدودیتهای نظارتی و ضعفهای محتوایی سخن میگوید. اکبرلو راهکارهایی برای بهبود و بازسازی ارتباط میان تولیدکنندگان محتوا و مخاطبان ارائه میدهد.
در پاسخ به سوال درباره عملکرد دو رسانه تلویزیون و شبکههای نمایش خانگی در برآوردن نیازهای امروز مخاطبان، اکبرلو معتقد است که به دلیل نظارتهای سختگیرانه و محدودیتهای موجود، هر دو نتوانستهاند تمامی انتظارات جامعه را تامین کنند. این وضعیت باعث شده است که مخاطبان به سمت پلتفرمهای مجازی مانند یوتیوب، آپارات و شبکههای ماهوارهای خارجی گرایش پیدا کنند. این پلتفرمها در عین حال تنوع بیشتری در محتوا دارند، اما با مشکلاتی مانند بیاعتمادی و کاهش مخاطب مواجه هستند که ناشی از برخوردهای مکرر با نهادهای نظارتی است.
با اشاره به تجربه خود در برنامه «مجله تئاتر» در شبکه چهار، اکبرلو بیان میکند که در شرایط کنونی، تلویزیون به عنوان مرجع مطمئن برای کسب دانش و شناخت، جایگاه خود را تا حد زیادی از دست داده است. در مقابل، شبکههای نمایش خانگی که بیشتر بر محتوای سرگرمی تمرکز دارند، پاسخگوی نیازهای افراد جویای دانش و فرهنگ نیستند. او معتقد است که نبود برنامههای فرهنگی غنی و مستمر نتیجه نداشتن برنامهریزی بلندمدت و سیاستگذاریهای ناکافی است؛ چرا که اغلب این برنامهها نتیجه تلاشهای فردی هستند و همسو با اهداف کلان رسانهها قرار ندارند.
در مورد وضعیت برنامههای تئاتر، اکبرلو توضیح میدهد که پس از برنامههایی مانند «شب تئاتر»، دیگر برنامهای در این حوزه ساخته نشده است. تلویزیون به هیچ وجه تمایلی به ترویج تئاتر، حتی تئاتر مذهبی، نشان نداده است. در حوزه سینما، وضعیت کمی بهتر است و برنامههایی ساخته میشوند، اما غالباً سطحی و محدود به گفتوگوهای سطحی و چهرهمحور هستند. او در ادامه اشاره میکند که پلتفرمهای سینمایی هم بیشتر به سمت گفتوگوهای حول چهرهها و سلبریتیها رفتهاند و نقدهای تخصصی و عمیق در آنها کم دیده میشود. او در حال مذاکره با چند پلتفرم برای تولید برنامهای تخصصی درباره تئاتر است که بتواند مفاهیم سبکشناسی و نقد تحلیلی را به زبان ساده و قابل فهم برای عموم ارائه دهد.
اکبرلو درباره بازخوردهای مخاطبان برنامه «مجله تئاتر» میگوید که استقبال خوبی، به ویژه از سوی تماشاگران استانها، دریافت کرده است؛ آنها که دسترسی کمتری به اخبار و اطلاعات تئاتر در تهران دارند.
وی در ادامه به دلیل پربیننده بودن برنامههای شبکههای نمایش خانگی اشاره میکند و معتقد است این امر ناشی از سطحینگری و تنوع تولیدات است. او بر این باور است که ساختار بسته و رویکرد سیاسی رسانههای دولتی، توانایی پاسخگویی به سلایق و نیازهای مختلف جامعه را ندارند. در نتیجه، پلتفرمهای خصوصی و غیردولتی نقش مهمی در نمایاندن تنوع دیدگاهها و صدای بخشهایی از جامعه دارند که در رسانههای رسمی کمتر دیده میشوند.
در پایان، اکبرلو بر اهمیت توسعه و تقویت رسانههای مستقل تأکید میکند. او معتقد است هرچند هنوز راه زیادی باقی است و بسیاری از برنامهها سطحی و چهرهمحور هستند، اما همین گامهای اولیه میتواند زمینهساز تولید محتوای تخصصیتر و عمیقتر شود. او بر لزوم ایجاد بستری مناسب برای رشد رسانههای مستقل تأکید دارد تا بتوانند زبان و خواست واقعی مخاطب ایرانی را نمایندگی کنند و امکان گفتوگو و نقد گستردهتری را فراهم آورند.