کد خبر: 17739

هانیه توسلی از تجربۀ تلخ تجاوز در گذشته و تغییرات ۲۰ ساله می‌گوید

واکنش عجیب هانیه توسلی به تجاوز و سوءاستفاده جنسی: از بیست سال پیش تا امروز چه تغییراتی رخ داده است؟

هانیه توسلی با انتشار شعر و عکس‌های قدیمی، روایت تلخی از تجربه سوءاستفاده جنسی خود را در مسیر جنبش زنان به اشتراک گذاشت.

واکنش عجیب هانیه توسلی به تجاوز و سوءاستفاده جنسی: از بیست سال پیش تا امروز چه تغییراتی رخ داده است؟

مدتی است که جنبشی در میان بانوان شکل گرفته است و افرادی که در گذشته مورد تجاوز و تعرض جنسی قرار گرفته‌اند، با استفاده از این هشتگ در این حرکت شرکت می‌کنند. در این روند، بسیاری از افراد مشهور و سرشناس نیز به این پویش ملحق شده‌اند. اکنون نوبت به هانیه توسلی، بازیگر شناخته‌شده ایرانی، رسیده است که با انتشار یک پست و نمایش چند عکس قدیمی از دهه بیستم زندگی‌اش، در این حرکت مشارکت کند.

هانیه توسلی با انتشار یک شعر بلند به این پویش پیوست و در متن خود نوشت:

در طول روز، در آینه اشک می‌ریختم

بهار، پنجره‌ی دل من را

باز می‌کرد.

درختان سبز و سرسبز در ذهنم نقش بسته بودند، و من در وهم آن سپرده شده بودم. تنم دیگر جایی برای تنهاییم نداشت و بوی کاغذهای تاج‌دار فضای آن سرزمین بی‌خورشید را پر کرده بود. دیگر نمی‌توانستم، دیگر نمی‌خواستم، تمام نگاه من به چشمان زندگیم خیره شده بود، چشمان مضطرب و ترسانی که از نگاه ثابت من فرار می‌کردند، و همانند دروغگویان به پناهگاه‌های امن و بی‌خطر پناه می‌بردند.

کدام قله و کدام اوج؟ آیا تمام این راه‌های پیچ در پیچ در آن دهان سرد و مکنده به نقطه‌ای مشترک و پایان نمی‌رسند؟ چه چیزی به من دادید، ای واژه‌های ساده و فریبنده، و ای ریاضت‌های اندام‌ها و خواسته‌ها؟ اگر گلی بر موهای خود می‌افشردم، آیا این فریب و تاج کاغذین که بر سرم بو گرفته است، از این هم فریبنده‌تر نبود؟

رها شده، آزاد، همچون لاشه‌ای بر آب، به سمت خطرناک‌ترین صخره‌ها می‌رفتم، به سوی عمیق‌ترین غارهای دریا، و در میان ماهی‌های گوشت‌خوار و مهره‌های نازک پشتم، حس مرگ مرا می‌کُشت. دیگر نمی‌توانستم، دیگر نمی‌خواستم، صدای پایم از انکار راه برمی‌خاست و یأس درونم از صبر و استقامت بیشتر شده بود. آن بهار و آن وهم سبز رنگ که از دریچه‌ای عبور می‌کرد، با دلم می‌گفت: «نگاه کن، تو هرگز پیش نرفته‌ای، تو تنها فرو رفته‌ای.»

عکس‌ها، خاطرات بیست سالگی، بیست و یک سالگی، بیست و دو سالگی، بیست و سه و بیست و چهار سالگی، چرا این روزها به گذشته، به بیست سال پیش پرت شده‌ام؟ چرا اینقدر دردی در سینه‌ام احساس می‌کنم؟

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار