کاهش ارزش فرهنگ موفقیت در ایران؛ کنکور و «پشتکنکوریها»
کاهش ارزش فرهنگ موفقیت در جامعه ایرانی؛ مروری بر تأثیر کنکور و سریال «پشتکنکوریها» بر نسلها
تحول فرهنگی و کاهش اهمیت کنکور در جامعه ایران، بازتابی از تغییرات اجتماعی، هویت و آینده نسلها در دوران معاصر

تا چند دهه قبل، ورود به دانشگاه در ایران تنها یک گزینه تحصیلی یا مسیر شغلی نبود، بلکه جزو روایت رسمی موفقیت در جامعه محسوب میشد؛ با بار فرهنگی سنگین، تقدس اجتماعی و اضطرابی که تمامی جامعه را در بر میگرفت. مفهومی به نام «پشت کنکوری» نه تنها نشاندهنده وضعیت تحصیلی، بلکه نمادی موقت از هویت فرد بود. این دوره، پلی میان دو جهان بود: دنیای تحقیرشده دبیرستان و دنیای ستایششده دانشگاه، که معبد آرزوها محسوب میشد.
کنکور: نبردی جمعی که نماد آرزوهای یک نسل است
در آن دوران، مسیر رسیدن به دانشگاه برای بسیاری همچون یک حماسه جمعی بود، بهویژه در دهه هفتاد که ورود به دانشگاه سراسری از میان دیوارهای بلند رقابت و مراحل گزینشی عبور میکرد. علی یکی از همان نسل است. او در سال ۱۳۷۲ باید ابتدا در کنکور اول شرکت میکرد که در اردیبهشت برگزار میشد، سپس امتحانات نهایی دوره دبیرستان در خرداد را پشت سر میگذاشت؛ شانزده امتحان در هشت روز، که صبح و عصر در دو نوبت برگزار میشد. اگر از سد این مرحلهها بدون نیاز به تکرار و با نمره قبولی در کارنامه عبور میکرد، در تیرماه مجاز بود در مرحله دوم کنکور سراسری شرکت کند.
امروز علی ۵۱ ساله است و مهندس نرمافزار. مدرک کارشناسیاش را از دانشگاه معتبری گرفته است، همان دانشگاهی که زمانی برای ورود به آن چه زحمتها کشید. اما با لبخندی تلخ میگوید: «ای کاش آن همه زحمت برای دانشگاه نمیکشیدم، کاش همانموقع به دنبال کار آزاد میرفتم. نه مدرکم ثروتمندم کرد، نه زندگیام را آسانتر.»
این حس تنها حس علی نیست؛ بلکه بخشی از یک دلزدگی عمومی است که نشان میدهد آن بار فرهنگی که در گذشته بر دوش کنکور و دانشگاه گذاشته شده بود، امروز فرو ریخته است. دانشگاه حالا از «آرمانشهر» به «مسیر یکی از گزینهها» تنزل یافته، جایی که بدون کنکور هم میتوان وارد آن شد.
در عین حال، دیگر تضمینی برای ارتقاء اجتماعی یا اقتصادی در آن وجود ندارد. در چنین فضایی، بازخوانی سریال تلویزیونی «پشتکنکوریها» که در همان دوره ساخته شد، بیش از یک نوستالژی ساده است. این سریال امروز به عنوان سند فرهنگی آن دوره تبدیل شده است؛ دورهای که در آن کنکور نه تنها یک آزمون، بلکه ساختار اجتماعی، فرهنگ خانوادگی و تصور جمعی یک نسل را شکل میداد.
«پشتکنکوریها»: نگاهی طنزآمیز و تلخ به زندگی طبقه متوسط
سریال تلویزیونی «پشتکنکوریها»، به کارگردانی پریسا بختآور و با فیلمنامهای از اصغر فرهادی و محمدرضا فاضلی، در اوایل دهه هشتاد ساخته شد. امروزه، از منظر تاریخ فرهنگی، این اثر بیش از یک کمدی جمعی به نظر میرسد. این مجموعه با تمرکز بر پنج جوان، که در خانهای متروکه به امید قبولی در کنکور جمع شده بودند، به شکل هوشمندانهای تصویری از اضطراب، بیثباتی، آرمانگرایی و بحران هویت یک نسل را ارائه میدهد. نسلی که رویای عبور از فقر و محدودیت را در گذر از دروازه کنکور میدید.
خانه، نماد فرهنگ و زندگی اجتماعی
خانه متروکهای که محل تجمع این پنج جوان است، نمادی استعاری است. این خانه قرار است به زودی تخریب شده و جای آن برج ساخته شود. این مکان نماد زندگی فرهنگی طبقه متوسط است که تلاش میکند از ویرانههای گذشته آیندهای نو بسازد، هرچند پایههای آن سست است و حتی مشخص نیست که اصلاً ساخته خواهد شد یا نه. در این خانه، درس خواندن تنها بهانهای برای جمع شدن، فرار از فشار خانواده، بیکاری، ابهام در آینده و حتی عشقهایی است که همه چیز را منوط به قبولی در دانشگاه میدانند.
یک نگاه طنزآمیز به مسئله نابرابری در آموزش
هر شخصیت در سریال «پشتکنکوریها» نمادی از یک نوع تیپ اجتماعی و فرهنگی است. این سریال از طنز به عنوان ابزاری برای بیان اضطرابهای اجتماعی بهره میگیرد. طنز در این اثر، بیشتر بر موقعیتها و رفتارها تمرکز دارد و نه بر لودگی و خنده سطحی، بلکه خندهای است که در دل خود غمی نهفته دارد و بر شرایطی تأکید میکند که نوجوان ایرانی باید در آن برای اثبات خود مبارزه کند؛ شرایطی که همزمان با نوجوانی، بلوغ، نابرابریهای آموزشی، فشارهای خانواده و رویاهای نارسیده، او را درگیر میسازد.
تحسین نظام آموزشی و تأثیر آن بر خانوادههای پدرسالار
از دیدگاه فرهنگی، این سریال نشاندهنده سه نیرو و عامل اصلی بود. نخست، نظام آموزشی متمرکز بر کنکور که به جای پرورش خلاقیت، تنها حافظه را تقویت میکرد. دوم، فشار خانواده و جامعه برای دستیابی به مدرک بهعنوان نماد موفقیت و پیشرفت فردی. سوم، بحران هویتی نسل جوان که از یک سو تمایل به استقلال داشت و از سوی دیگر همچنان در دام ساختارهای پدرسالارانه، نظام آموزشی سختگیر و رویاهای غیرواقعبینانه گرفتار شده بود. در واقع، سریال با استفاده از تصاویر ساده و دیالوگهای مختصر، تصویری کامل و واقعی از فرهنگی ارائه میداد که در آن دانشگاه نه تنها برای یادگیری بلکه بیشتر برای کسب پذیرش و جایگاه اجتماعی ارزشمند شمرده میشد.
از دوران کنکور تا پذیرش بدون آزمون دانشگاهها؛ کاهش ارزش و جایگاه یک فرهنگ
امروز دیگر خبری از ساختن سریال درباره «پشتکنکوریها» نیست و سوالهای رایج درباره قبول شدن در کنکور و آینده تحصیلی دیگر در محافل خانوادگی مطرح نمیشود. آن مفهوم فرهنگی پرشور و پرضربآهنگ که یک نسل را در بر گرفته بود و در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به بخش جداییناپذیر هویت نوجوانان ایرانی تبدیل شده بود، حالا یا به خاطرهای محو تبدیل شده یا به حاشیه رانده شده است.
این کاهش اهمیت تنها یک تغییر در فرآیند پذیرش دانشگاه نیست، بلکه نشاندهنده تغییرات عمیقتر در فرهنگ عمومی، تصور از موفقیت، رابطه جوانان با آینده و مشروعیت نهاد آموزش عالی است. در دهههای گذشته، کنکور برای طبقه متوسط شهری همانند «مهاجرت» برای نسل کنونی، نماد آرزوهای دور، راه نجات و رویای طبقات بود. در خانههای کوچک و پرامید جنوب شهر، روی دیوارها نوشته میشد «قبولی در پزشکی یا مهندسی»، و پدران کارمند و مادران معلم، آرزوهایشان را در پشت درهای سازمان سنجش پنهان یا متبلور میکردند.
امروزه، این ساختار فرو ریخته است. دانشگاههای غیرانتفاعی، علمیکاربردی، آزاد و پیام نور با پذیرشهای آسان و بیوقفه، باعث شدهاند که قبولی در دانشگاه دیگر به عنوان یک دستاورد محسوب نشود. علاوه بر این، فروپاشی بازار کار رسمی، تحقیر مدارک دانشگاهی و گسترش مشاغلی که نیازی به تحصیلات آکادمیک ندارند، سبب شده است که بسیاری از خانوادهها حتی نگران تحصیل فرزندانشان نباشند، چه برسد به اینکه بخواهند برای آن هزینههای عاطفی، مالی یا فرهنگی صرف کنند.
بیرویایی: فضای فرهنگی خالی پس از برگزاری کنکور
سوال ساده است اما پاسخ آن پیچیدگیهای زیادی دارد؛ آیا حذف «فرهنگ کنکور» به معنای پایان رقابتهای استرسزا و فرصتسازی برای استعدادها است یا نشانهای از فروپاشی ارزشهای طبقه متوسط در جامعهای است که دیگر آرزو کردن برای آینده معنایی ندارد؟ ممکن است پاسخ در نقطهای میان این دو قرار گیرد.
در دهه هفتاد، نوجوان ایرانی ممکن بود از خود بپرسد: اگر درس بخوانم و قبول شوم، چه سرنوشتی در انتظارم است؟ و پاسخ واضح بود: مهندس، دکتر، معلم یا کارمند میشوم، حقوق میگیرم، احترام دارم، آیندهای دارم. اما امروز، حتی اگر در بهترین دانشگاهها پذیرفته شوم، با انبوهی از دانشجویان بدون آزمون وارد دانشگاه میشوند. اساتید خسته، بازار کار کهنه و نظامی که دیگر برای ساختن رویاها راهی ندارد، تصویر آینده را تیرهتر میکند.
کنکور بیمعنی است؛ جای خالی فرهنگ موفقیت در جامعه احساس میشود.
کنکور، با تمام زخمهایی که بر پیکرهاش وارد میکرد، در عین حال نظامی معنابخش برای زندگی محسوب میشد. جامعهشناسان فرهنگی این ساختارهای معنابخش را «روایتهای بزرگ» مینامند، همانهایی که جهان را برای ما قابل فهم، پیشبینیپذیر و هدفگذاریپذیر میسازند. اما امروزه با کاهش نفوذ این روایتها، نسلی در مقابل چشمانمان قرار گرفته است که در میان روایتهای پراکنده اینستاگرام، مهاجرت، بلاگری، فریلنسری یا بیکاری، به دنبال معنا میگردد و نمییابد.
در این میان، آنچه کمتر به آن توجه شده، نیاز به بازاندیشی در فرهنگ موفقیت است. اگر دیگر قرار نیست مسیر موفقیت از طریق دانشگاه طی شود، پس باید به کدام مسیر روی آورد؟ اگر نمیخواهیم جوانان را در مقابل درهای کنکور نگه داریم، پس چه درهایی را به رویشان گشودهایم؟ حذف یک فرهنگ ناکارآمد بدون جایگزینی فرهنگی نو، تنها ما را با خلأیی بزرگتر روبهرو خواهد کرد.
«بیرویاها» به زودی در شبکه تلویزیونی پخش خواهد شد.
سریال پشتکنکوریها نباید تنها به عنوان یک اثر کمدی موقعیت تلویزیونی در نظر گرفته شود، بلکه باید آن را به عنوان سندی تاریخی از یک دوره فرهنگی تلقی کرد. دورهای که در آن جوان ایرانی هنوز به آیندهاش میخندید، با آن مواجه میشد، نگرانش بود، اما هرگز از آن دست نکشید. شاید در زمانهای دیگر، فردی ساخته باشد سریالی با عنوان «بیرویاها»، درباره نسلی که حتی فرصت انتظار در کنار در را هم نداشت.