کد خبر: 12506

عباس کیارستمی؛ شاعر خاموش سینما و سفر بی‌پایان زندگی

عباس کیارستمی: شاعر خاموش سینما و سفر بی‌پایان در جاده‌های زندگی

عباس کیارستمی، شاعر خاموش سینما، با نگاه ساده و بی‌پیرایه‌اش جهان را در قاب تصویر و لحظه‌های بی‌صدا زنده کرد؛ تماشاگرانی آرام و انسانی‌تر.

درخت، جاده، پنجره، باران و کودکی که دفتر مشقش را بر دوش می‌کشد؛ شاید هیچ تصویر دیگری نتواند جهان عباس کیارستمی را به اندازه همین چند واژه بازتاب دهد. مردی که در نخستین روزهای تابستان ۱۳۱۹ در تهران به دنیا آمد و در تابستانی دیگر، اما این‌بار در فرانسه، سفرش را به پایان رساند. اما آیا سفر کیارستمی هرگز پایان داشت؟ انگار هر فیلم، هر قاب عکاسی، هر خط شعر و هر بوم نقاشی، سفری دیگر بودند؛ سفری که در آن، تماشاگر نه نظاره‌گر بلکه هم‌قدم با جاده می‌شد.

کسی که سینمای ایران و جهان را با «خانه دوست کجاست» به حیرت و تحسین واداشت؛ با «کلوزآپ» معنای حقیقت و خیال را بازی داد و در «طعم گیلاس» فلسفه مرگ و زندگی را آن‌چنان ساده و بی‌پیرایه روایت کرد که می‌شد با قهرمان فیلم، قدم در خاکی گرم بگذارید، بی‌آنکه تصور کنید این داستان، جایی به پایان می‌رسد.

در کارنامه او، گاهی شاعر دیده می‌شود، گاهی عکاس یا گرافیست؛ اما در نهایت همه این‌ها به یک حقیقت ختم می‌شود: نگاه خاص کیارستمی که اشیای بی‌جان را زنده می‌کند، لحظه‌های معمول را به شگفتی بدل می‌سازد و جهان را بی‌واسطه و بی‌پیرایه در برابر مخاطب قرار می‌دهد. عکاسی برای او تنها ثبت منظره نبود، بلکه بازی با نور و سایه بود؛ یافتن قصه‌ای پنهان در شاخه‌های خشک درخت یا برف‌پوشی جاده‌های بی‌انتها. نقاشی‌اش همانقدر بی‌پیرایه بود که شعرهایش؛ با مدادرنگی و نگاهی ساده، رنگ‌ها را بر صفحه می‌پاشید، بی‌آنکه تلاشی برای جلب توجه یا فخرفروشی داشته باشد.

یادآوری خاطره‌ای کوتاه از سال‌هایی نه‌چندان دور، معنای عمیق این ایستادگی و تداوم را آشکار می‌کند. یادم می‌آید برای بزرگداشت حسین جعفریان در سی‌وسومین جشنواره فجر، به دیدن عباس کیارستمی رفتم. نشست کوتاهی بود، اما جمله‌ای طلایی از او شنیدم که هم‌اکنون در ذهنم مانده است: «این سال‌ها گروهی می‌گویند دستاوردهای کیارستمی از روی شانس است. اما بگذارید بگویند. اما بدانند اگر شانسی هم بوده، من این همه سال توانستم این فرصت را حفظ کنم.»

در این یک جمله، جوهر نگاه و منش او موج می‌زد؛ سادگی و فروتنی اما در پسِ آن، اعتقاد راسخ به سال‌ها تلاش و تداوم، به خستگی‌ناپذیری و ایمان به مسیری که بی‌صدا پیموده است. کسی که در دل هیاهوی بی‌پایان سینما، سرسخت و آرام ایستاد تا به همگان یادآور شود مسیر موفقیت نه معجزه است و نه بخت و اقبال؛ اگر هم شانسی باشد، نگه‌داشتن آن نیازمند همت و استقامت است.

جهان کیارستمی، جهانی سرشار از تناقض‌های دلنشین بود: شاعرانه و بی‌زرق‌وبرق، فلسفی و زمینی، مینیمال و عمیق. چه کسی جز او می‌توانست درختی تنها در مه را نماد امید و گذر عمر بداند؟ یا کلاغ سیاهی را نه نشانه بدی، بلکه شاهدی خاموش بر تاریخ زمین بنامد؟ هر عکس و هر پلان او، دعوتی بود به توقف، به تأمل؛ تماشاگر را وامی‌داشت بار دیگر، شاید به شکلی متفاوت، به هستی بنگرد.

سینمای او، سینمای حذف و سکوت بود؛ سینمایی که کارگردان را کنار می‌زد تا صدای زندگی بلندتر به گوش برسد. کودکان در آثارش همیشه قهرمان بودند؛ نه قهرمانان پرزرق و برق یا افسانه‌ای، بلکه کودکانی ساده، گم‌شده در کوچه‌ها و جاده‌ها، اما همواره جوینده و امیدوار.

صداقت در روایت، جسارت سکوت و سادگی در فرم، امضای کیارستمی بود؛ امضایی که از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع شد و به مهم‌ترین جشنواره‌های جهانی رسید. چه زمانی که در تهران در حوزه تبلیغات فعالیت می‌کرد، چه هنگامی که داور جشنواره کن بود، همواره همان مرد آرام با عینک دودی باقی ماند؛ کسی که دوست داشت دیده نشود، تا جهان او بهتر دیده شود.

شاید بزرگ‌ترین معجزه کیارستمی همین بود که هرگز نخواست عظمت را فریاد بزند؛ حتی زمانی که جایزه نخل طلای کن را برای «طعم گیلاس» گرفت، همان نگاه متواضع و لبخند کم‌رنگ را داشت. در مصاحبه‌ها ترجیح می‌داد درباره زندگی روزمره صحبت کند، نه فلسفه یا سیاست؛ درباره قدم زدن، درخت‌ها یا ترافیک تهران. می‌گفت اگر ریشه در خاک وطن داشته باشد، هنرمند می‌تواند میوه‌ای بهتر بدهد؛ و خودش هم این اصل را تا آخرین روز زندگی پاس داشت.

آثار او، چه فیلم، چه عکس، چه شعر یا نقاشی، همیشه زمزمه‌ای است برای آرامش، نگاهی است به جزئیات نادیده، دعوتی است به هم‌آوایی با طبیعت. اگر بخواهی کیارستمی را در چند کلمه خلاصه کنی، شاید بهترین توصیف همین باشد: شاعری که با دوربین به دست، جهان را آرام‌تر، انسانی‌تر و مهربان‌تر نشان می‌دهد.

سال‌ها از رفتنش گذشته است، اما کافی است پنجره‌ای بگشایی، بوی باران بیاید، جاده‌ای در مه گم شود یا کودکی بی‌صدا پرسش «خانه دوست کجاست» را با نگاهش مطرح کند؛ آن وقت مجدداً رد پای او را می‌بینی، همان‌جا که فکر نمی‌کنی: در عمیق‌ترین لایه‌های زندگی، بی‌آنکه صدایی بلند باشد یا دستی اشاره کند.

یک تیر، یادآوری مردی است که سینما را از شعار و خودنمایی تهی کرد و معنا را با زبان ساده زندگی، در قاب تصویر جای داد. کیارستمی، همواره و برای همیشه، تماشاگر خاموش جاده‌ها و هم‌صحبت درختان باقی خواهد ماند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار