نقش مادر شهریار در زندگی و الهامبخشی به اشعارش
تصویری نایاب از سنگ مزار مادر استاد شهریار و شعر جاودانه «ای وای مادرم»
تصویری نایاب از مزار مادر استاد شهریار و بررسی سرودهی «ای وای مادرم»؛ شعری که نشان میدهد چگونه فداکاری مادر در زندگی و آثار شهریار جاودانه شد.

سنگ مزار مادر استاد شهریار و سرودهی جاودانه «ای وای مادرم»
در کنار نام بزرگ سید محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)، شاعری که نامش با عشق، وطن و فرهنگ ایران گره خورده، باید از بانویی یاد کرد که نقش مهمی در شکلگیری شخصیت و آثار او داشت: خانم ننه خشکنابی، مادر استاد شهریار.
بر اساس سنگ مزاری که در اختیار داریم، خانم ننه خشکنابی در ۳۱ تیر ۱۳۳۱ درگذشت و در همانجا آمده است:
«مادر شهریار تبریز است
شیرزن بود و شیرمردان زاد»
این جمله نه تنها وصف حال مادری فداکار است، بلکه نشان میدهد چگونه او در تربیت فرزندی چون شهریار نقشی بیبدیل ایفا کرد.
نقش مادر در زندگی و شعر شهریار
شهریار بارها در خاطرات و اشعارش از مادرش یاد کرده و او را مهمترین تأثیرگذار در زندگی خود دانسته است. مادرش، دختر یکی از مالکان روستای قئیش قورشاق، از خانوادهای ریشهدار و متدین بود. استاد بخشی از دوران کودکی خود را به دلیل ناامنی و شیوع بیماری در تبریز، در کنار مادر در روستای اجدادی خشگناب سپری کرد.
در سالهای نوجوانی نیز مادرش بار دیگر نقشی حیاتی داشت. هنگامی که شهریار برای تحصیل به تهران رفت و به بیماری سختی مبتلا شد، او پنج سال تمام با فداکاری از فرزندش پرستاری کرد. روایتها میگویند که حتی اصرار مادر برای سرودن شعر به زبان مادری، انگیزهای شد برای خلق شاهکار جاودانهی شهریار، «حیدربابایه سلام».
شعر جاودانه «ای وای مادرم»
پس از وفات مادر، شهریار در سوگ او منظومهی بلند و متفاوتی با سبک خاص خود سرود: «ای وای مادرم». در این شعر، شاعر با صداقتی بیپیرایه زندگی مادر، رنجهایش، فداکاریهایش و نقش او در پرورش فرزندان را به تصویر میکشد. از نگاه او، مادر نه تنها پرستار خانه و خانواده، بلکه چراغ ایل و قبیله بود.
در بخشی از این سرودهی پرشور آمده است:
«نه، او نمرده، میشنوم من صدای او
با بچهها هنوز سر و کله میزند…
میراث شاعرانهی من هر چه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش»
این شعر یکی از صمیمانهترین و تاثیرگذارترین سوگسرودههای ادبیات معاصر ایران است که عمق وابستگی و عشق شهریار به مادر را نشان میدهد.
متن کامل شعر "ای وای مادرم" از استاد شهریار
1
آهسته باز از بغل پلّه ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
2
هر روز می گذشت از این زیر پلّه ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچّه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه ها
3
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
4
او را گذشته ایست، سزاوار احترام؛
تبریز ما! به دورنمای قدیم شهر
در (باغِ بیشه) خانه ی مردی است باخدا
هر صحن و سراچه یکی دادگستری است
اینجا به دادِ ناله ی مظلوم می رسند
اینجا کفیلِ خرجِ موکّل بود وکیل
مُزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز وسفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
5
انصاف می دهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مُرد روزی یک سال خود نداشت
امّا قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
6
نه، او نمرده، می شنوم من صدای او
با بچّه ها هنوز سر و کلّه می زند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش می پزد
7
او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرفها برای تو مادر نمی شود.
8
پس این که بود؟
دیشب لحافِ رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفه های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.
9
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه ی من هر چه هست ازوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد؟
او شهریار زاد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
10
او با ترانه های محلّی که می سرود
با قصّه های دلکش زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کِشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
11
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به اُمّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
12
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر بخاک رفت.
13
آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
امّا پدر به غرفه ی باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آن جا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک، مزد همه زجرهای او
امّا خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
14
آینده بود و قصّه ی بی مادریّ من
ناگاه ضجّه یی که بهم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من مشو جدا.
15
می آمدم و کلّه ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنه کار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغر من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
16
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا بخاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم
یادگار مادر بر سنگ و در شعر
سنگ قبر مادر شهریار و سرودهی «ای وای مادرم»، هر دو گواهی هستند بر پیوندی عاطفی و ناگسستنی میان مادر و فرزند. شهریار بارها گفته بود: «آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد»؛ و همین جمله بهترین خلاصهی جایگاه این بانوی بزرگ در زندگی و شعر شاعر ملی ایران است.