کد خبر: 12132

تصادف مرگبار مهوش در تهران؛ نماد غم و سوگواری

تصادف مرگبار مهوش در تهران دی‌ماه ۱۳۳۹؛ خاطره‌ای تلخ و نماد غم در چهارراه مهوش‌کش

تصادف مرگبار مهوش در تهران دی‌ماه ۱۳۳۹، نماد غم و سوگواری، خاطره‌ای تلخ در چهارراه مهوش‌کش، داستانی از حادثه‌ای تلخ و تأثرانگیز در تاریخ تهران.

تصادف مرگبار مهوش در تهران دی‌ماه ۱۳۳۹؛ خاطره‌ای تلخ و نماد غم در چهارراه مهوش‌کش

در زمستان تهران، دی‌ماه ۱۳۳۹، شب بیست‌وششم، کمی پس از ساعت یازده، هوای سرد و بارانی بی‌وقفه خیابان‌ها را لغزنده کرده بود و فضای شهر را سنگین ساخته بود. مردم در پناه کرسی‌هایشان غلتیده و در خوابی نیمه‌عمیق فرو رفته بودند، اما در سکوت لرزان شب، صدای مهیبی مانند انفجار، خواب بسیاری را به هم ریخت و ترس و آشفتگی را در دل شهر پراکند.

خیابان‌ها در آن شب تاریک خلوت بودند، همان‌طور که معمولاً در شب‌های زمستانی است. نور کم‌فروغ چراغ‌ها، همچون اشباح خسته‌ای بر روی آسفالت خیس می‌لغزیدند. در این سکوت، خودروی فولوکس واگن اسپورت مدل «کارمن کیا»، بی‌پروا از خیابانی به خیابانی دیگر می‌تاخت. پنج نفر در داخل خودرو بودند: زن و مردی خوشحال و خندان، در حال بازگشت از مهمانی. سرنشینان تصور می‌کردند که از سرمای تهران راحت شده‌اند، اما آن شب، تهران داستان دیگری در دل داشت.

وقتی فولوکس به چهارراه باستان در خیابان شاه رسید، گویی زمان متوقف شد. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که در این ساعت شب، تاکسی در خیابان باشد، اما واقعاً آنجا بود. همان تاکسی با راننده‌ای خسته، که پس از ساعت‌ها پرسه در شهر، در حالت خواب و بیداری قرار داشت. در میانه چهارراه، حادثه‌ای تلخ و ناگهانی رخ داد: فولوکس بدون توجه به حق تقدم، وارد چهارراه شد و در همان لحظه، یک تاکسی به او برخورد کرد.

صدای برخورد، مانند پتکی بر قلب شب، فرود آمد. کسانی که هنوز بیدار بودند، با ترس و تردید به سمت صدا دویدند. منظره‌ای تلخ‌تر از هر خوابی بود. زنی بلندقد و زیبا، بی‌حرکت بر زمین افتاده بود. ویولن با سیم‌های پاره چند قدم آن‌طرف‌تر قرار داشت و کفش‌های پاشنه‌بلند مشکی زیر پدال ماشین گیر کرده بودند. سرنشینان دیگر خودرو نیز زخمی شده بودند. هنوز کسی دقیق نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است، اما نامی بر زبان‌ها جاری شد که دل همه را به لرزه درآورد: مهوش.

تصویری از تصادف مهوش در ماه دی‌ماه سال ۱۳۳۹

مهوش، که نامش معصومه عزیزی بروجردی بود، در همان لحظه جان سپرده بود؛ صدای آشنای تهران. همراهانش، مهری قبیح‌وان بازیگر تئاتر، حشمت‌الله جودکی و علی تبریزی نوازنده ویلن، و علی قندی، شوهر مادر مهوش، نیز در خودرو حضور داشتند.

همه در اطراف صحنه جمع شده و مات و مبهوت بودند. پچ‌پچ‌ها شروع شد و تنها جمله‌ای که از گوشه و کنار شنیده می‌شد، این بود: «مهوش مرده؟» خبر در سراسر محله‌ها مانند آتشی زیر خاکستر پخش شد. فردای آن شب، همه چیز تغییر کرد. کودک روزنامه‌فروش کنار چهارراه با بغض گفت: «مهوش دیگه نیست...» همان چهارراه به نماد غم و سوگواری شهر تبدیل شد. تا هفت شب بعد، غریبه‌هایی ناشناس و بی‌نام و نشان، هر شب شمعی روشن می‌کردند. آنجا، کنار خاطره‌ای که دیگر زنده نبود و از آن شب به بعد، کسی دیگر آن چهارراه را با نام باستان نمی‌خواند، بلکه آن را «چهارراه مهوش‌کش» می‌نامیدند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار